Fix me| Part 64
پسرک از داخل حموم درحالی که شیر آب رو بست داد زد.
+حولم رو جا گذاشتممم، یکی بیاد بهم حولهام رو بده.
مینهو به سمت حوله رفت تا اون رو برداره، ولی مرد با شتاب به سمتش هجوم اورد و حوله رو سریع ازش قاپید.
-خودم بهش میدم لازم نکرده!
مینهو که یه لحظه خشکش زده بود، عقب عقب رفت و دوتا دست هاش رو به نشونه ی تسلیم بالا اورد.
مینهو: باشه بابا وحشی! چخبرته.. همش مال خودته نترس!
و با چشم غره ای رفت.
جونگکوک، آروم در حموم رو باز کرد و درحالی که سعی داشت با یکی از دستهاش چشمهاش رو بپوشونه، با اون یکی دستش تلاش کرد تا حوله به پسر بده.
تهیونگ سریع حوله رو از دستش کشید بیرون و در رو بست.
+مرسی!
سریع گفت و داخلِ حموم برای این فراموش کاریش سرش رو به دیوار کبوند و لعنتی به خودش فرستاد.
+احمق احمق احمق احمقققق... چرا همیشه همه چیز رو فراموش میکنم؟ آه..
-عام بخدا من چیزی ندیدم! قول میدم!
و این فقط باعث شد شباهت پسرک به گوجه حتی بیشتر شه.
تهیونگ با موهای خیس و فقط با یک حوله ی سفید که دورش پیچیده شده بود از حموم اومد بیرون. آب از سر تا پاش چک چک میچکید رو زمین و هرجا که میرفت رو خیس میکرد. جونگکوک روی کاناپه نشسته بود و با گوشیش ور میرفت، پسر بی اهمیت به اینکه فقط حوله تنشه و سرتا پا خیسه، به سمت مرد رفت و یجوری خودش رو تو بغلش جا کرد. با کج کردن گردنش سمتِ گوشیِ کوک، سعی کرد ببینه داره چکار میکنه.
جونگکوک آروم بازوش رو به دور پسر حلقه کرد و اون رو تو آغوش خودش کشید.
-یااا، تو که هنوز خیسی! برو خودتو خشک کن ببینم! من رو این چیزا حساسم. سرما میخوریاا، نچ نچ نچ.. نگاش کن اخه! با ی حوله از حموم اومده نشسنه اینجا... تازَشَم صبر کن ببینم.. برو اونوررر! منم خیس کردیییی! بچه لباسام خیس آب شد!
+نچ نمیخورم. بعدشم خودت بغلم کردی پس غر نزن که چرا خیسی، تقصیر من نیست!
پسر سرش رو روی شونه ی مرد گذاشت.
-چی بهت بگم بچه؟ آه... باشه ولی اگه مریض شدی من ازت پرستاری نمیکنماا!
مرد سعی کرد با لحنی جدی این حرف رو بزنه، اما خوب میدونست که فقط یه دروغه.
+اوهوم اوهوم، باشه مسئول خودمم باشه، حالا گوشیتو بچرخون ببینم چی نگاه میکنی..
-فوضول کوچولو.
+یاا چیزی که مال توعه از این به بعد مال منم هست چون توهم مالِ منی!
مرد نیشخندی از روی رضایت و خوشحالی زد و آروم گوشیش رو به سمت تهیونگ چرخوند.
+خوشم نیومد. میشه کارتون ببینیم؟
مرد شروع به قهقهه زدن کرد.
-وای.. الان دیگه مطمئن مطمئنم عاشقِ ی بچه ی دو ساله شدم! وویی، قلبم.. اخ، کیوت...
جونگکوک با انگشت اشارش اشک های روی گونه اش که بخاطر خنده ی خیلی شدید درست شده بودند رو پاک کرد.
+حولم رو جا گذاشتممم، یکی بیاد بهم حولهام رو بده.
مینهو به سمت حوله رفت تا اون رو برداره، ولی مرد با شتاب به سمتش هجوم اورد و حوله رو سریع ازش قاپید.
-خودم بهش میدم لازم نکرده!
مینهو که یه لحظه خشکش زده بود، عقب عقب رفت و دوتا دست هاش رو به نشونه ی تسلیم بالا اورد.
مینهو: باشه بابا وحشی! چخبرته.. همش مال خودته نترس!
و با چشم غره ای رفت.
جونگکوک، آروم در حموم رو باز کرد و درحالی که سعی داشت با یکی از دستهاش چشمهاش رو بپوشونه، با اون یکی دستش تلاش کرد تا حوله به پسر بده.
تهیونگ سریع حوله رو از دستش کشید بیرون و در رو بست.
+مرسی!
سریع گفت و داخلِ حموم برای این فراموش کاریش سرش رو به دیوار کبوند و لعنتی به خودش فرستاد.
+احمق احمق احمق احمقققق... چرا همیشه همه چیز رو فراموش میکنم؟ آه..
-عام بخدا من چیزی ندیدم! قول میدم!
و این فقط باعث شد شباهت پسرک به گوجه حتی بیشتر شه.
تهیونگ با موهای خیس و فقط با یک حوله ی سفید که دورش پیچیده شده بود از حموم اومد بیرون. آب از سر تا پاش چک چک میچکید رو زمین و هرجا که میرفت رو خیس میکرد. جونگکوک روی کاناپه نشسته بود و با گوشیش ور میرفت، پسر بی اهمیت به اینکه فقط حوله تنشه و سرتا پا خیسه، به سمت مرد رفت و یجوری خودش رو تو بغلش جا کرد. با کج کردن گردنش سمتِ گوشیِ کوک، سعی کرد ببینه داره چکار میکنه.
جونگکوک آروم بازوش رو به دور پسر حلقه کرد و اون رو تو آغوش خودش کشید.
-یااا، تو که هنوز خیسی! برو خودتو خشک کن ببینم! من رو این چیزا حساسم. سرما میخوریاا، نچ نچ نچ.. نگاش کن اخه! با ی حوله از حموم اومده نشسنه اینجا... تازَشَم صبر کن ببینم.. برو اونوررر! منم خیس کردیییی! بچه لباسام خیس آب شد!
+نچ نمیخورم. بعدشم خودت بغلم کردی پس غر نزن که چرا خیسی، تقصیر من نیست!
پسر سرش رو روی شونه ی مرد گذاشت.
-چی بهت بگم بچه؟ آه... باشه ولی اگه مریض شدی من ازت پرستاری نمیکنماا!
مرد سعی کرد با لحنی جدی این حرف رو بزنه، اما خوب میدونست که فقط یه دروغه.
+اوهوم اوهوم، باشه مسئول خودمم باشه، حالا گوشیتو بچرخون ببینم چی نگاه میکنی..
-فوضول کوچولو.
+یاا چیزی که مال توعه از این به بعد مال منم هست چون توهم مالِ منی!
مرد نیشخندی از روی رضایت و خوشحالی زد و آروم گوشیش رو به سمت تهیونگ چرخوند.
+خوشم نیومد. میشه کارتون ببینیم؟
مرد شروع به قهقهه زدن کرد.
-وای.. الان دیگه مطمئن مطمئنم عاشقِ ی بچه ی دو ساله شدم! وویی، قلبم.. اخ، کیوت...
جونگکوک با انگشت اشارش اشک های روی گونه اش که بخاطر خنده ی خیلی شدید درست شده بودند رو پاک کرد.
۵.۴k
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.